مجله مهر > دور و بر

کودکستان «برسابه»؛ از یادگار موسیقی ایران تا انباری خاموش


خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ مبینا افراخته: دیوارهایش آن‌قدر بلند هستند که هیچ جوره نمی‌توانی سرکی در داخل بکشی. نبش یک کوچه بن‌بست در همسایگی کاخ مسعودیه ایستاده است. نام برسابه روی تابلوی آبی رنگ شهرداری نقش بسته است. بسیاری از عابران و حتی ساکنان کوچه معنای این نام ناآشنا و مناسبت درج آن روی تابلو شهرداری را نمی‌دانند. اما برای شناخت برسابه تنها کافی است چشم‌ها را کمی پایین‌تر از تابلوی شهرداری سُر بدهی تا توضیحات روی تابلوی سنگی و تصویر سیاه و سفید و بی‌رنگ و روی حک شده روی آن، نسبت به آن مکان و آن اسم جدید و ناآشنا هوشیارت کند.

روی تابلو سیاه رنگ سنگی که در دل نمای آجری ساختمان نصب شده، با خط سفیدی نوشتند: «بی‌تردید کودکستان «برسابه» نخستین کودکستان رسمی فارسی زبان ایران و شهر تهران است. این کودکستان در سال ۱۳۰۹ شمسی با پروانه وزارت فرهنگ و معارف در پل امیربهادر راه افتاد و به‌زودی در به ابتدای خیابان اکباتان در همین کوچه (برسابه) منتقل شد و به همت و مدیریت خانم «برسابه هوسپیان» بیش از چهل سال به کار آموزش کودکان ایرانی همت گمارد. کودکستان برسابه نخستین کودکستان رسمی ایران بود که با تازه‌ترین شیوه‌های آموزش و تربیت کودکان در اروپا اداره می‌شد. شرط پذیرش در این کودکستان سالم بودن، داشتن سه سال سن و پرداخت شهریه ماهانه سه تومان بوده است.»

کودکستان «برسابه»؛ از یادگار موسیقی ایران تا انباری خاموش

خوش و خرم از شروع یک ماجراجویی جدید، با کمک راهنمایی‌های خانم سخنگوی برنامه مسیریاب، خودم را به یکی از بن بست‌های معروف خیابان «اکباتان» می‌رسانم. کامیون نارنجی رنگی رو در روی کوچه پارک کرده و کارگرها یکی یکی بسته‌ها را داخلش قرار می‌دهند. از محتوای بارها سر در نمی‌آورم و بی‌توجه، مقصد اصلی خودم را پیش می‌گیرم.

عکس سیاه و سفید حک شده روی تابلو، جمعی از دختران و پسران کوچکی را به رخ می‌کشد که مرتب با لباس‌هایی یک دست، لبخند زورکی تحویل دوربین عکاسی داده‌اند. بچه‌هایی که قد بلندتری دارند در ردیف اول ایستاده‌اند و کوچک‌ترها چهار زانو با کمر قوز کرده در آخرین ردیف نشسته‌اند.

کودکستان «برسابه»؛ از یادگار موسیقی ایران تا انباری خاموش

بن‌بست برسابه؛ در اول

ابتدای کوچه، سمت راست، در اول. در سفید رنگی که از شدت آلودگی که روی صورتش نشسته به خاکستری می‌زند. نمای ساختمان بافت آجری و قدیمی دارد اما نسبت به صد سال قبل جوان‌تر به‌نظر می‌رسد. دلم را حسابی برای وارد شدن به آن کودکستان و دیدن ساختمانش صابون زده بودم. برای همین دستم را مشت می‌کنم و چندباری به در می‌کوبم. آدم‌های اطراف با چشمان از تعجب گرد شده نگاهم می‌کنند. برای اینکه بیش از این مجنون به نظر نرسم، سراغ پیرمردی که ته کوچه است، رفتم. گاری چهارچرخی دارد و مشغول بار زدن، با آن است. در جواب سوالم که چطور میتونم وارد ساختمان این کودکستان شوم، می‌گوید: «نمیتونی بری داخل خانم. اینجا دیگه شخصی شده ساختمانش هم دیگه مثل قبل نیست، الان فقط یک چاپخانه هست.»

کودکستان «برسابه»؛ از یادگار موسیقی ایران تا انباری خاموش

از اولین کودکستان ایران حالا تنها فقط یک نام باقی‌مانده است و یک عالم داستان شنیده نشده. چند دقیقه‌ای را آن دوروبر پرسه می‌زنم و تصور می‌کنم؛ تصور می‌کنم که روزی روزگاری جای این کامیون حمل بار، سرویس بچه‌ها می‌ایستاده و کوچه پر از صدای خنده‌های کودکانه و جیغ و دادهای هنگام بازی‌شان می‌شده. دخترها با دامن‌های چین دار و تل‌های سفید سر، پسرها هم با موهای آب و جارو شده و شاید یک کیف کوچک که خوراکی‌ها و مدادرنگی‌هایشان داخلش قرار داشته وارد حیاط کودکستان می‌شوند. کودکانی که شاید حالا دیگر سخت بشود در این دنیا پیدایشان کرد.

دور تا دور حیاط را درخت‌های تنومند و قد بلند احاطه کرده‌اند. وسط باغچه هم حوض کوچکی جاخوش کرده است. حوضی که یک خانم پیر کشیکش را می‌کشد. از آن پیرزن‌هایی که چهره عبوسی دارند و قلبی مهربان، که هروقت بچه‌ها به حوض نزدیک می‌شوند با تهدید خورده شدنشان توسط «لولو» آن‌ها را از ادامه شیطنت کردنشان منصرف می‌کند.

آهنگساز امروز، کودک دیروز برسابه

همایون خرم، آهنگساز و ارکستر مشهور امروز، یکی از همان کودکان دیروز کودکستان برسابه بود. یکی از همان کودکانی که شاید ابتدای ورودش به کودکستان، به‌خاطر پوشیدن روپوش‌های متحدالشکلی که دامن داشتند، حسابی مقاومت کرده و زمین و زمان را به هم دوخته اما حالا آن روزها به یکی از بهترین خاطرات کودکی‌اش تبدیل شده است.

شاید خرم هم همانند کودکان دیگر در رؤیای خلبان شدن بوده اما سرود و ترانه‌هایی که مربی‌های برسابه با او تمرین و تکرار می‌کردند مسیر زندگی‌اش را به‌طرف بهترین شدن در موسیقی ایران کشانده.

او در بخشی از خاطراتش در کتاب «غوغای ستارگان» آورده: «آنچه به‌عنوان نخستین خاطرات قابل ذکر خود از همان دوران (دوران کودکی) می‌توانم بگویم، اینکه در تهران مرا به کودکستانی بردند که نام آن برسابه بود. همان‌جا روی تابلویی نوشته بودند که این، نخستین کودکستانی است که در ایران تأسیس شده. به یاد دارم که در همان کودکستان آهنگ‌ها و سرودهایی را می‌خواندیم که خیلی بر من تأثیر می‌گذاشت. حتی گاهی علاوه بر سرودهایی که به زبان فارسی بوده، سرودهایی را به زبان فرانسه به ما یاد می‌دادند.»

حالا از ساختمان کودکستان دیگر چیزی باقی نمانده است، از خاطراتش هم. ساختمانی قدیمی در کوچه بن‌بست که حالا مانند خیلی از ساختمان‌های قدیمی دیگر به انبار تبدیل شده است.



منبع:مهر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا