رادیو همشهری | کوچه گرد ۵۹؛ چرا «برق آمد، صلوات…»؟
همشهری آنلاین- لیلا باقری: هنوز هم وقتی بعد از مدتی قطعی، برق وصل و لامپِ خاموش روشن میشود، عدهای میخندند و میگویند «برقا اومد، صلوات!» و صلوات میفرستند. شاید برایتان جالب باشد که ریشه این خلق محمدی را بدانید.
ماجرا این است که در گذشته نور برای تهرانیها مایه خیر و برکت بود و آداب خاصی هم دربارهاش داشتند. در کتاب «۱۳ حکایت شیرین از طهران» آمده که به تازه عروسان میگفتند برای دوام زندگی تا سه روز بعد از عروسی نباید چراغ خانه را خاموش کنند. مردم قبل از تاریکی و دمدمهای گرگ و میش چراغ موشی و فانوس شمعی را آماده میکردند تا به محض تاریکی با سلام و صلوات روشن کنند، فتیله را پایین بکشند، بعد که لوله شیشهای چراغ گرم میشد و دیگر خطر شکستن آن در اثر سرد و گرمی نبود، فتیله را بالا میکشیدند و به شاه چراغ سلام میگفتند: «السلام علیک یا شاه چراغ، صاحب چراغ، همه نظرهای پاک، کوری چشم حسود، حسد، بخیل، نادرست، ناپاک، بدعت گذار و…..» و دوباره صلوات میفرستادند. وقتی هم کسی شب وارد دکانی میشد، میگفت «چراغ روشن» و صاحب دکان جواب میداد «چراغ عمرت روشن». اگر سرشب بود و خرید نمیکرد میگفتند: «دشت سر چراغ را کور کرده» یعنی تا آخر شب کار و کاسبی کساد شد. برای همین صاحب مغازه به اولین دشت سر شبی تخفیف میداد. احتمالا شما هم سر شب و وقت خرید از پیرهای بازار، شنیده باشید که بگویند «دشت سر شب آمدی» و تخفیف بدهند و آرزو کنند که دستتان خوب باشد!
یک دلیل دیگر دوری از تاریکی هم احتمالا مرتبط باشد با هیبتی که دارد؛ پا در تاریکی گذاشتن، به ویژه در گذشته، مساوی بوده با قدم گذاشتن در دنیای ناشناخته و عدم تسلط آدمها بر فضای اطراف. همین میشد که همه قصههای ترسناک در تاریکی اتفاق میافتاد. جای غول و پری و جن و دیو و… هم در تاریکی بود. برای همین روشنایی اهمیت زیادی داشت و شمع روشن کردن آداب خودش را… و در این میان البته من عاشق تخیل اولین کسی هستم که این خیال را بافت که در دل تاریکی پناه به چراغ و روشنایی ببری که ترست تمام شود، و یکباره غولی از چراغ بیرون بزند. به نظرم در ژانر وحشت زمان خودش بینظیر است. و خدا را شکر که اضافه شد این غول بیشاخ و دم سه تا آروز را برآورده میکند، وگرنه روشن کردن چراغ فوبیای عده زیادی میشد.
قصهها و افسانهها به قوت خود باقی بود و «شمع محفل» عزیزکرده تا اولین سفر ناصرالدین شاه به فرنگ و آمدن روشنایی به شهر به سبک دیگری… هرچند که مردم از برق بیشتر از دیو و دد میترسیدند و تا توانستند در پذیرش این پدیده تازه مقاومت کردند… که هر تازهای به حکم ناشناخته بودن با خودش ترس داشت، حتی اگر قرار بود ترس از تاریکی را از بین ببرد.
برایمان بگویید شما هم هنوز وقت آمدن برق صلوات میفرستید؟ دوست دارید برایتان ماجرای تحول روشنایی از شمع به لامپ را تعریف کنم؟
نویسنده و راوی: لیلا باقری