او رنگ رویا به خیال شهر میپاشد
همشهری آنلاین- سحر جعفریانعصر: دوران اعلان کشیدن برای سینماها اما لابلای قرقره های دستگاه های مدرن چاپ بنر خاطره شد و به ناچار سراغ کشیدن نقاشی روی دیوارهای بی رمق شهر رفت. حالا که کنارش ایستاده ایم مرغ خیالش را لابد روی دیوار مدرسه ای نقاشی می کند که چنین سریع و زیبا به پرواز رسیده است. عباس هراتی شصت و چهارساله هنرمندی است که روی دیوارها نقاشی می کشد و رنگ رویا به خیال این شهر می پاشد.
هم نقاشی، هم شُکر و قناعت میداند
نانش به روغن که باشد ماهی یکی دو مرتبه سفارشِ نقاشی کشیدن بر دیوارهای شهر را میگیرد. نقشهایی انتزاعی مانند کودکانِ بادبادکسوار یا طرحهایی عینی مانند پرندگانِ نشسته بر شاخههای طبیعت. دیوارهاهم که یا آجری و فرسودهاند یا سیمانی و بتنی که حسابی دوداندود شدهاند. زیرسازی و رنگپذیری هر کدامشان، قِلِقی خاص دارند که عباسنقاش بعد از ۴۰ سال سر و کار داشتن با رنگ، قلممو، غلتک و کاردک و گاهی هم پیستوله رنگپاش و سنباده کاغذی به چَم و خَمشان آگاه است. هر چند که قدر و قیمتِ نانی که درمیآورد با وجودِ حتی همان ماهی یکی دو بار چرب و چیل شدن از سفارشهای بیشتر، باز هم بخور و نمیر است اما عباس جز نقاشی کشیدن، شکر و قناعت نیز میداند.
سرِ نترس و دلِ شیرِ دیوارنگارانِ تجربی
راه دور باشد یا نزدیک، فرقی نمیکند؛ در هر حال او ۷ صبح پای دیواری که سفارشاش را گرفته، حاضر به یراق با چند سطل و قوطی رنگ، تعدادی قلممو در سایزهای گوناگون و کمی نیز تینر به ظرفی پلاستیکی میایستد. ابزارش که آغشته به رَدهای رنگینند ترکِ موتورِ گازیاش از کُنج حیاطِ خانه نُقلیاش در خیابانی فرعی رو به سوی بزرگراه آزادگان به سمت شمال میآورد. دیوارهای از قد، بلند و از کنار، کشیده، علاوه بر داربست، سرِ نترس و دلِ شیر میخواهند که عباسنقاش همه را یکجا دارد. اگر نداشت کهسالهای سال بدون بیمه و ایمنیِ قرص و محکمدر ارتفاعِ بیش از ۶ یا حتی ۸ متر دیوارنگاری نمیکرد. حالا اما پایش به زمین است و بعد از چند روز متوالی و سِمج که بیکار بوده، طرحی ساده در اندازهای معمولی بر دیوارِ آجرچینشده مدرسهای قدیمی میکشد.
بیشتر بخوانید:درمان دور از درمانگاه
اول با روغن نباتی دو طرف گلویش را
پلاکارد سینما و فتوشاپ سَرخود!
گاهی که بر دیوار مجتمعی چند طبقه، کوه و دشت میکشد یادِ آبادیشان در جایی دور از آذربایجان شرقی میافتد: «خوش اُ گونلَر که داغلارباشی داغچیلار گِدَر…» آنجا، کشتکار بود و چوبدارِ چارپایان کهبه قولِ شاعرِ معروف «سر سوزن ذوقی» هم به نقش و نگار کشیدن داشت. قلممویی را داخل قوطی غُرشده که از رنگ سبزخزهای پر استفرو میبرد. رنگ قوطیِ غرشده را کمی پیشتراز ترکیب بهاندازه رنگهای قرمز، آبی و سبزِ پایه ساختهبود: «از سرِ همان یه ذره ذوق بود که ۱۳ سالگی تا پایم به تهران باز شد وَردستِ نقاشهایپلاکاردکش یا همان اِعلانفیلمهای سینمایی شدم…چند سالی در کارگاه شقاقی حوالی ساختمان آلومینیوم چهره بازیگرانِ نقش دو و سه فیلمهای سینمایی را میکشیدم…کارِ سختی بود. باید حواسم را جمع میکردم تا اولا اشتباه نکشم چون رنگ پلاستیک بر پارچه متقال سریع خشک میشد و فرصتی برای جبران نمیگذاشت، دوما اینکه بازیگران پسزمینه یا همان نقشهای دو و سه نباید از بازیگران اصلی خوشگلتر میشدند! دستم که راه افتاد از وردستی درآمدم و نقاشِ چهره بازیگران اصلی فیلم شدم…اگر حین کار فتوشاپ سرخود انجام میدادیم و خوشگل تر می کشیدیم شان شیرینی و انعام هم میگرفتیم.» برای هر فیلمسینمایی حدود ۲۰ تا ۲۵ پلاکارد کشیده میشد که با ظهور بیلیبورد و پوسترهای گرافیکی، از سردر سالنهای سینمایی پایین کشیده شدند.
عابرانِ سر ذوق
عقربههای ساعت از ۷ صبح، خود را کشاندهاند به ۱۲:۳۰ ظهر؛ این زمانیست کهعباسنقاشهم کار دیوارنگاریِ مدرسه قدیمی را از زیرسازی و آسترزنی به اجرای نصف و نیمه طرح اصلی (پرندهای میان گلها) رساندهاست. پیادهروی قُرق آمده با سطل و ابزار رنگآمیزی او نیز، شلوغ از عابر شده؛ عابرانی که انگشتشماریشان از همان سرسوزن ذوق که شاعر معروف سروده بود و در زندگی عباسنقاش اثر کرده بود، بهره دارند. چرا که با دیدن دیوارنگاریهای اودقایقی از رفتن پا سُست میکنند. «خسته نباشی عموجان…»، «ناز شستت که دیوارهای شهرمون رو صفا میدی…»، «استاد؛ یه طور بکش که نَپَره بِره…» و بسیاری دیگر که آخرِ کار، ساعت حدود ۱۷ با تکمیل شدن طرح دیوار به کف زدن و آفرین گفتن ایستادند.
بیشنر بخوانید:یادم تو را فراموش!