بدترین دورانهای تاریخ که هرگز در آنها زنده نمیماندید
ارتباط فردا: به نقل از زومیت، در چند سال اخیر که دنیا مملو از رویدادهای ناخوشایند و پرفرازونشیب بوده است، اغلب با نظراتی مانند «دلم برای دوران قدیم یا زمانهای عادی تنگ شده» یا «نمیخواستم شاهد رقمخوردن تاریخ باشم» مواجه میشویم. این احساسات کاملاً قابل درک هستند.
اخبار روزانه اغلب عجیب، ترسناک یا نگرانکننده بهنظر میرسند، طوریکه انگار از داستانهای دلهرهآور الهام گرفته شدهاند. اما اگر کسی آرزو داشته باشد به گذشته سفر کند، باید بداند زندگی در هیچ دورهای بدون سختی نبوده است. دورانهای سخت و ناخوشایند همواره بخشی از تجربه انسانی بودهاند.
تاریخ بشر و حتی دوران پیش از تاریخ (تا جایی که توانستهایم آن را بازسازی کنیم) همیشه مملو از انواع مصیبتها ازجمله طاعون، قحطی، جنگ، بلایای طبیعی و آشوبهای اجتماعی بوده است. هرچند احتمالاً دهه ۲۰۲۰ دورهای آرام و لذتبخش برای زندگی نیست، درعینحال، بدترین دوران تاریخ بشر هم محسوب نمیشود.
اگر جزو کسانی هستید که دلتان برای ایام قدیم تنگ شده است، با زومیت همراه باشید تا با برخی از دورانهای تاریخ آشنا شوید که درصورت زندگی در آنها، احتمالاً سرنوشتی جز مرگ انتظارتان را نمیکشید.
تنگنای جمعیتی پیشاتاریخی
هر گونه برای بقای خود به تعداد حداقلی از افراد نیاز دارد تا تنوع ژنتیکی آن حفظ شود . تنوع ژنتیکی به گونهها کمک میکند دربرابر تغییرات محیطی و شرایط جدید سازگار شوند و بقا پیدا کنند. اگر جمعیت گونهای به حدی کاهش پیدا کند که تنوع ژنتیکی آن به خطر بیفتد، این گونه ممکن است نتواند خود را با تغییرات محیطی وفق دهد و خطر انقراض آن بیشتر میشود.
هرچه تنوع ژنها بیشتر باشد، احتمال اینکه ژنی خاص در مواجهه با شرایط جدید و چالشبرانگیز مفید باشد، بیشتر است. اما اگر جمعیت یک گونه به هر دلیلی کم شود، برخی از ژنهای مفید که میتوانستند به گونه کمک کنند تا خود را با شرایط جدید تطبیق دهد، از دست میروند و تنوع ژنتیکی کاهش مییابد. کاهش تنوع ژنتیکی میتواند باعث بروز مشکلاتی برای بقا و سازگاری گونه در آینده شود.
ظاهراً همین اتفاق تقریباً یک میلیون سال پیش برای اجداد انسانها رخ داد. دانشمندان دانشگاه عادی شرق چین با تجزیهوتحلیل ژنتیکی دریافتند که حدود ۹۰۰ هزار سال پیش، جمعیت اجداد مستقیم انسانهای امروزی به حدود ۱۲۸۰ فرد تولیدمثل کاهش یافت و این جمعیت کوچک برای بیش از ۱۰۰ هزار سال ادامه یافت.
هیچ شاهد مستقیمی درمورد علت این کاهش جمعیت اجداد انسانها وجود ندارد، اما زمانبندی این کاهش جمعیت با دوره شناختهشدهای از تغییرات اقلیمی همزمان است که باعث انقراض برخی گونهها و تغییرات در سایر موجودات شده است.
طبق مطالعهای، حدود دو سوم تنوع ژنتیکی که امروز در جمعیت انسانها وجود دارد، زمانی از بین رفت و جمعیت انسانها در حد جمعیت یک مدرسه کاهش پیدا کرد. این اتفاق در تاریخ ثبت نشده است؛ اما جمعیت انسانها در آن زمان به حدی کاهش یافت که خطر انقراض برای بشر بسیار جدی شده بود.
دوره یخبندان
وقتی بزرگترین دوره یخبندان اخیر حدود ۱۱۵ هزار سال پیش فرا رسید، بستگان نزدیک انسانهای امروزی هنوز وجود داشتند.
در عصر یخبندان بزرگ اخیر، چندین گونه انسانی مختلف مانند انسان راستقامت، انسان فلورسی، دنیسووانها و نئاندرتالها هنوز در برخی مناطق زندگی میکردند. اما تنها گونهای که زنده ماند، انسان خردمند بود. نظریههای مختلفی تلاش میکنند توضیح دهند چرا ما توانستیم زنده بمانیم و گونههای دیگر از بین رفتند.
نظریه غالب این است که انسانهای مدرن به سایر انسانتباران نزدیک خود غلبه کردند. آنها وارد مناطق زندگی این گونهها شدند و شاید حتی باعث انقراض آنها شدند.
انسانتباران دیگر ممکن است به دلیل تغییرات اقلیمی در دوران یخبندان تحت فشار قرار گرفته باشند. بهویژه دورههای سرد و خشک در اروپا که باعث کاهش شدید جمعیت نئاندرتالها شد و آنها را تضعیف کرد.
انسان خردمند در آفریقا که نسبتاً گرمتر بود، ظاهر شد و از تغییرات اقلیمی شدید در امان ماند. بنابراین، ممکن است علت بقای این گونه آن بوده باشد که در زمان و مکان مناسبی قرار داشت.
دانشمندان معتقدند انسان خردمند ویژگیهای خاصی داشت که موجب موفقیت آن شد. این ویژگیها شامل توانایی بیشتر در ایجاد ارتباطات اجتماعی ازطریق تفکر نمادین (یعنی استفاده از نمادها و مفاهیم انتزاعی) و ساختار بدنی مناسبتر برای توسعه زبان و پیچیدگیهای آن میشود.
سال بدون تابستان
سال ۱۸۱۶ وقتی مری شلی، نویسنده انگلیسی در سفر بارانی خود به ژنو خسته و در تنگنا بود، شروع به نوشتن فرانکنشتاین کرد. فرانکنشتاین متنی کلیدی در ادبیات علمی تخیلی و وحشت مدرن به حساب میآید و فضای تاریک و غمانگیز اطراف مری نیز الهامبخش آن بود.
شاید از خود بپرسیم اگر مری شلی میدانست هوای سرد و بارانی غیرمعمول آن روزها، ناشی از فوران آتشفشانی در آن سوی جهان است که هزاران نفر را کشته و تاثیرات آن تازه شروع شده بود، چه داستانی مینوشت.
در آوریل ۱۸۱۵، آتشفشان تامبورا در اندونزی فوران کرد و این فوران به قدری شدید بود که جزیره سامبوا را بهطور کامل ویران کرد. دراثر این انفجار، یکی از زبانهای جزیره کاملاً منقرض شد، زیرا تقریباً تمام سخنگویان آن زبان جان خود را از دست دادند.
حدود دههزار نفر از مردم محلی دراثر فرورفتن زمین، سونامی و بیماریهایی که بعد از فوران آتشفشان شایع شد، جان خود را از دست دادند. پس از آن، قربانیان زمستان آتشفشانی (که به دنبال فوران ایجاد شد) به شمار تلفات انسانی اضافه شدند. فوران آتشفشان مقدار زیادی دیاکسید گوگرد را وارد هوا کرد و باعث شد دمای جهان تا سه درجه سانتیگراد کاهش یابد. در بسیاری از مناطق جهان، سال ۱۸۱۶ عملاً تابستانی نداشت و هوای سرد ادامه پیدا کرد. به همین دلیل، این سال به «سال بدون تابستان» معروف شد.
الگوهای بارش بهطور غیرمعمولی تغییر کرد و باعث شد محصولات کشاورزی در بسیاری از مناطق اروپا و آمریکای شمالی، ازجمله سوئیس از بین بروند و محصولات کشاورزی خراب شوند.
علاوه بر کسانی که در منطقه فوران آتشفشان تامبورا دراثر سونامیها، زمینلرزهها و بیماریها جان خود را از دست دادند، بیش از ۱۰۰ هزار نفر در سراسر جهان به دلیل تغییرات موقتی اقلیمی که در سال بدون تابستان رخ داد، جان باختند. این رویداد به خوبی ثبت و باعث شد مطالعات بیشتری درباره جو و اقلیم انجام شود. تحقیقات بینرشتهای درمورد فوران آتشفشان تامبورا و پیامدهای آن همچنان ادامه دارد و این رویداد به دانشمندان کمک کرده است تغییرات اقلیمی را بهتر درک کنند.
طاعون آنتونین
در سال ۱۶۵ میلادی، سربازان رومی که از غارت شهر سلوکیه (نزدیک بغداد امروزی) برگشته بودند، طاعون آنتونین را به خانه آوردند.
طاعون آنتونین احتمالاً آبله بود، اما این موضوع به طور قطعی اثبات نشده است. بیماری در سراسر امپراتوری روم گسترش یافت و باعث جوشهای پوستی، مدفوع خونی و مرگ حدود یکسوم از جمعیت ۶۰ میلیونی امپراتوری شد.
اولین موج طاعون در اوج خود روزانه ۲ هزار و موج دوم طاعون روزانه تا ۵ هزار نفر از ساکنان رم را میکشت. دو امپراتور روم به دلیل بیماری طاعون آنتونین جان خود را از دست دادند: لوسیوس وروس که فرمانده نیروهای رومی در سلوکیه بود و مارکوس آئورلیوس، فیلسوف معروف مکتب رِواقیگری. مرگ این دو امپراتور به قدری به نیروی نظامی و پایه مالی امپراتوری آسیب زد که برخی معتقدند طاعون مذکور یکی از علتهای اصلی سقوط امپراتوری روم غربی بوده است.
رومیها آنقدر از طاعون وحشت کرده بودند که آن را به انتقام الهی نسبت میدادند و برخی میگفتند این بیماری نتیجه گناهی بزرگ در بینالنهرین است.
در سال ۱۶۷ میلادی، جنگجویان آلمانی موفق شدند از رود راین عبور کرده و خود را به نیروی نظامی ضعیفشده روم برسانند. اما زمانی که آنها وضعیت رومیها را دیدند، احتمالاً آرزو میکردند به این سرزمین نمیآمدند.
بیشتر اطلاعات ما درمورد مرضی که باعث طاعون شد، از جالینوس میآید. گرچه بسیاری از نظرات جالینوس نادرست بودند، آثار وی برای قرنها مبنای اصلی پزشکی غربی و پزشکی عربی بود. زمانی که طاعون در رم شیوع پیدا کرد، جالینوس آنجا بود و توصیفاتی ارزشمند از بیماری انجام داد. او سپس به پرگامون (زادگاهش در آسیا) رفت و در حالی که از دنیاگیری ویرانگری که برای تاریخ توصیف کرده بود، جان سالم به در برد، تا اواخر ۸۰ سالگی عمر کرد و درحدود سال ۲۱۷ میلادی درگذشت.
جنگهای صلیبی
جنگهای صلیبی سختتر از چیزی بودند که ممکن است تصور کنید. جنگهای صلیبی به جنگهای مذهبی برای فتح سرزمینها گفته میشود که با تأیید پاپ صورت میگرفتند. این جنگها نه تنها شامل تلاشهای مسیحیان برای تصرف سرزمین مقدس، بلکه شامل بازپسگیری جنوب ایبِری از مسلمانان، مبارزات علیه کافرها و جنگها علیه بتپرستان در منطقه بالتیک میشد. جنگهای صلیبی از حدود سال ۱۰۹۰ شروع شد و تا اوایل سال ۱۵۰۰ ادامه داشت و مناطق بزرگی از خاورمیانه، شمال آفریقا و اروپا را تحت تأثیر قرار داد.
جنایات وحشتناکی مانند غارت شهرهایی مثل اورشلیم، قسطنطنیه، بزیه و انطاکیه در جنگهای صلیبی رخ داد. در این حملات، مدافعان شهرها به همراه غیرنظامیان کشته میشدند و بازماندگان معمولاً به بردگی گرفته میشدند.
در زمان جنگهای صلیبی، زمانی که جنگجویان صلیبی به سمت سرزمین مقدس حرکت میکردند، گاهی از مسیر اصلی خود منحرف میشدند و به جوامع یهودی حمله میکردند. در این میان، یهودیان منطقه راینلند (که در آلمان کنونی قرار دارد) با وحشیانهترین رفتارها و خشونتها روبهرو میشدند.
محاسبه تعداد دقیق کشتهها در مجموعه جنگهایی که در طول زمان و در مکانهای مختلف اتفاق افتادهاند، کار سختی است. اما برآوردهای اولیه نشان میدهند این تعداد از یک میلیون نفر شروع میشود و ممکن است تا ۹ میلیون نفر هم برسد. این آمار فقط مربوط به جنگهای صلیبی در منطقه خاورمیانه است و خشونتهای داخلی در اروپا را شامل نمیشود.
جنگ سی ساله
رویدادی که در آن دو نفر از مقامات دولتی از پنجره ساختمانی در پراگ پرتاب شدند، شروع یکی از خونبارترین و طولانیترین جنگهای تاریخ بود.
پس از آنکه دو مقام دولتی هابسبورگ از پنجره به بیرون پرتاب شدند، اوضاع به شدت پیچیدهتر شد و به شورش بوهمی منجر شد. در این شورش، مردم چک تصمیم گرفتند حاکمان کاتولیک هابسبورگ را سرنگون کرده و به جای آنها پادشاه پروتستان بر سر کار بیاورند.
شورش بوهمی باعث شد بسیاری از کشورهای اروپا وارد جنگ شوند و این جنگ به یکی از خونینترین و مرگبارترین جنگهای تاریخ تبدیل شد. جنگ سیساله شامل چندین درگیری متصل به هم بود که درنتیجه آن، جمعیت آلمان ۲۰ درصد کاهش پیدا کرد. در مناطقی از آلمان مرکزی، تلفات به ۵۰ درصد هم رسید.
همانند بسیاری از جنگهای بزرگ، تلفات در میدان جنگ تنها بخشی از تلفات کل را تشکیل میدهند. قحطی نیز یکی از دلایل عمده تلفات بود، زیرا با آوارگی مردم و نیازهای غذایی ارتشها برای تغذیه نیروهایشان، مقدار زیادی از غذا از مردم گرفته میشد. این شرایط باعث شد بسیاری از مردم به دلیل گرسنگی و قحطی جان خود را از دست بدهند. جابهجایی مردم در دوران جنگ باعث شیوع بیماریها شد. بیماریها به خارجیها نسبت داده میشد و تشدید احساسات منفی و ناآرامیها را به دنبال داشت.
بیماری تیفوس به اشتباه «تب مجارستانی» نامیده شد و شیوع طاعون نیز به سوئدیها نسبت داده شد. در شرایطی که مردم به شدت ناامید و عصبی بودند و به دنبال مقصر میگشتند، خشم خود را علیه یهودیان تخلیه کردند و بسیاری از افراد به ظن جادوگری محاکمه و مجازات میشدند.
برای نشاندادن میزان ویرانیهای جنگ، گفته میشود فقط ارتش سوئد بیش از ۲۰ هزار قلعه، روستا و شهر را در طول مشارکت خود در جنگ نابود کرد؛ در حالی که ارتش سوئد دیر وارد جنگ شد، زیرا در آغاز بیشتر وقت خود را صرف درگیریهای مرزی با روسیه و لهستان کرده بود و در حدود سال ۱۶۳۰ بود که تمرکز اصلی خود را روی جنگ بزرگ سیساله گذاشت.
میزان تلفات جانی و ویرانیهایی که در طول جنگ سیساله در اروپا رخ داد، بیسابقه بود تا اینکه حدود ۳۰۰ سال بعد در جبهه شرقی جنگ جهانی دوم، سطح مشابهی از ویرانی و مرگ به وقوع پیوست.
شورش تایپینگ
شورش تایپینگ که از سال ۱۸۵۰ تا ۱۸۶۴ در چین اتفاق افتاد، به حدی بزرگ و وحشتناک بود که جنگ داخلی آمریکا در مقایسه با آن کوچک بوده است.
پس از پایان شورش تایپینگ، وقتی تلاش شد تعداد کشتهها شمارش شود، مشخص شد در طول ۱۴ سال جنگ، حدود ۲۰ میلیون نفر از مردم چین کشته شدند. این جنگ به حدی بزرگ و ویرانگر بود که بهطور موقت بقای سلسله چینگ (که در آن زمان حاکم چین بود) را تهدید کرد.
درنهایت دولت چینگ توانست شورش تایپینگ را سرکوب کند، اما این پیروزی با هزینهای بسیار سنگین از نظر تلفات انسانی و منابع مالی به دست آمد. کمتر از ۵۰ سال بعد، سلسله چینگ سرنگون شد. تا زمان پیروزی کمونیستها در سال ۱۹۴۹، برخی از مناطق که شدیداً از شورش تایپینگ آسیب دیده بودند، هنوز نتوانسته بودند از خسارات آن دوران به طور کامل رهایی پیدا کنند.
شروع شورش تایپینگ به اتفاقات غیرمنتظره و عجیبی برمیگردد. مردی به نام هونگ شیوچوان سه بار در آزمونهای دولتی برای پیوستن به سیستم اداری امپراتوری چین شکست خورد، بیمار شد و بعد تصمیم گرفت او پسر خدا است. طبق گفته او، عیسی مسیح برادر بزرگتر او بوده و او قرار است حاکم چین شود.
امپراتوران سلسله چینگ از قوم منچو بودند که ازنظر قومی چینی نبودند. بنابراین، عقیدهای که علیه این حاکمان خارجی صحبت میکرد و اصولی شبیه کمونیسم اولیه (مثل اشتراکگذاری اموال) را ترویج میکرد، توانست بسیاری از مردم عادی چینی را جذب کند. این عقیده باعث شد بسیاری از چینیها به شورش تایپینگ بپیوندند.
ارتش تایپینگ که روز به روز بزرگتر میشد، در سال ۱۸۵۳ موفق شد شهر نانجینگ را تسخیر کند و آن را بهعنوان پایتخت خود انتخاب کرد.
در سال ۱۸۶۰، ارتشی از چینگ که توسط انگلستان و آمریکا پشتیبانی میشد، موفق شد شهر شانگهای را از دست شورشیان تایپینگ نجات دهد. این شکست که بلافاصله پس از پیوستن برخی از افسران تایپینگ به صفوف دشمن رخ داد، باعث شد شورش تایپینگ به تدریج فروبپاشد و با شکست مواجه شود.
در تابستان ۱۸۶۴، حدود یک میلیون جنگجو در نبردی بزرگ در نانجینگ با هم درگیر شدند. این نبرد به سقوط شهر نانجینگ به دست نیروهای چینگ انجامید و بیشتر مدافعان تایپینگ در این نبرد کشته شدند.
لشکرکشیهای ویلیام فاتح به شمال انگلستان
سال ۱۰۶۶ به احتمال زیاد مشهورترین دوران در تاریخ انگلستان است، زیرا در این سال ویلیام فاتح، دوک نورماندی، سوارکاران خود را از کانال انگلیس عبور داد و ارتش انگلستان را شکست داد.
شکست انگلستان در نبرد هیستینگز تا حدی به این دلیل بود که آنها قبلاً در نبرد استمفورد بریج با حمله نروژیها مقابله کرده بودند و نیروی کافی برای مقابله با ویلیام فاتح نداشتند. به این ترتیب، انگلستان بعد از مبارزه با نروژها ضعف داشت و نتوانست بهخوبی دربرابر حمله نورماندیها مقاومت کند.
گرچه ویلیام فاتح به سرعت در نبرد هیستینگز پیروز شد، داستان فقط به همینجا ختم نمیشود. ویلیام توانست بیشتر مناطق جنوبی انگلستان را تحت کنترل درآورد، اما شمال انگلستان دربرابر سلطه او مقاومت کرد و شهر یورک بهعنوان مرکز اصلی شورشها علیه او تبدیل شد.
ویلیام فاتح مجبور شد برای سومین بار در دو سال به شمال انگلستان سفر کند و در این مسیر با دخالت دانمارک (که همیشه به دنبال تصاحب بخشی از انگلستان بود) مواجه شد. ویلیام در کریسمس ۱۰۶۹ در یورک ماند و شمال انگلستان را به شدت تخریب کرد.
ویلیام شورشیان را تعقیب کرد و کشت، صومعهها را غارت کرد تا به متحدان خود برای جنگیدن در زمستان سرد انگلستان پول بدهد و بخشهای زیادی از اراضی را تخریب کرد تا هیچگونه مقاومتی دربرابر سلطه او ممکن نباشد.
استراتژی ویلیام برای ویرانی عمدی مناطق باعث شد بازماندگان فقیر و ناامید به جایی برسند که مجبور شوند گوشت انسان بخورند. تخریبهایی که ویلیام بهبار آورد آنقدر شدید بود که وقتی کتاب «روز رستاخیز» چند سال بعد برای بررسی وضعیت کشور نوشته شد، بخشهای زیادی از انگلستان به عنوان زمینهای بایر و غیرقابل استفاده توصیف شد. بهطورخاص، یورکشایر در سال ۱۰۸۶ تنها ۲۵ درصد جمعیت سال ۱۰۶۶ خود را داشت.
همهگیری کوکولیزتلی
یکی از داستانهای بزرگ و مهم تاریخ بشر، گسترش بیماریها پس از اولین تماس بین دنیای قدیم (اروپا) و دنیای جدید (آمریکا) است. در آن زمان، مردم بومی آمریکا برای اولین بار با بیماریهای واگیرداری مواجه شدند که توسط کاشفان، فاتحان و استعمارگران اروپایی وارد شده بود. این بیماریها باعث تلفات زیادی در میان بومیان آمریکا شد.
بیماریهایی مثل آبله، سرخک، آنفولانزا و دیگر میکروبها که توسط کاشفان و استعمارگران اروپایی به دنیای جدید وارد شد، بیشتر از هرگونه خشونت و خونریزی که توسط فاتحان انجام میشد، به جمعیتهای بومی آسیب زد. طی ۲۰۰ سال بعد از این تماس، جمعیتهای بومی در سراسر نیمکره غربی بین ۵۰ تا ۹۰ درصد کاهش یافت.
یکی از وحشتناکترین بخشهای این تاریخ غمانگیز، شیوع بیماری کوکولیزتلی است که از سال ۱۵۴۵ به بعد در چندین موج، به جمعیتهای بومی باقیمانده در مکزیک به شدت آسیب زد و آنها را نابود کرد.
هنوز عامل دقیق بیماری کوکولیزتلی مشخص نیست، اما احتمالاً این بیماری از نوعی باکتری مشابه با سالمونلا (که عامل مسمومیت غذایی است) بوده که بومیان مکزیک مقاومتی دربرابر آن نداشتند. برخی دیگر از محققان نیز پیشنهاد میدهند که عامل این بیماری ممکن است نوعی تب هموراژیک ویروسی مشابه ابولا بوده باشد.
در بیماری کوکولیزتلی، مبتلایان دچار توهم، تشنج و خونریزی میشدند و پوست زرد میشد. هرچند این علائم در عفونتهای سالمونلا غیرمعمول است، دانشمندان میگویند چنین علائم شدیدی ممکن است زمانی ظاهر شود که بدن بهطور کامل توسط عفونت باکتریایی تحتتاثیر قرار گرفته باشد.
خشکسالی و دیگر بیماریهایی که از خارج وارد شده بودند، ممکن است باعث ضعف جمعیتهای بومی شده باشند و ضعیفشدن بومیان باعث میشد راحتتر به بیماری مبتلا شوند.
بین ۷ تا ۱۷ میلیون نفر از جمعیت بومی باقیمانده مکزیک در دو موج بزرگ بیماری کوکولیزتلی در سالهای ۱۵۴۵ و ۱۵۷۶ جان باختند. این در حالی بود که قبلاً در میان سالهای ۱۵۱۹ تا ۱۵۲۰ یک موج مرگبار آبله باعث مرگ ۵ تا ۸ میلیون نفر از بومیان شده بود.
دولت آزاد کنگو
حتی برای افرادی که با افراطها و ظلمهای استعمار آشنا هستند، درک میزان وحشیگری و خشونتی که به پایهگذاری دولت آزاد کنگو منجر شد، سخت است.
در کنفرانس برلین در سالهای ۱۸۸۴-۱۸۸۵، کشورهای اروپایی که درحال تقسیم مستعمرات خود در آفریقا بودند، به ویژه در منطقه اطراف رودخانه کنگو، منافع خود را به رسمیت شناختند و سرمایهگذاریهایی را که لئوپولد دوم، پادشاه بلژیک، در کنگو داشت، رسمی کردند. این امر باعث شد کنترل دولت آزاد کنگو بهطور کامل در اختیار لئوپولد دوم قرار گیرد.
لئوپولد، پادشاه بلژیک، منطقه وسیعی در آفریقا را بهعنوان مستعمره کشور بلژیک یا مردم آن نمیخواست. بلکه هدفش بهرهبرداری خصوصی از منابع طبیعی و ثروتهای منطقه بود. لئوپولد از سرزمین کنگو به طرز بیرحمانهای بهرهبرداری کرد. هدف اصلی دولت آزاد کنگو (که تحت کنترل لئوپولد بود) تولید محصولات ارزشمندی مانند روغن پالم، عاج و لاستیک بود تا این منابع به خارج صادر شوند و ثروت لئوپولد افزایش یابد.
برای اینکه لئوپولد کارگران را وادار کند بیشتر و سختتر کار کنند، نیروهای او خانوادههای کارگران را میدزدیدند تا آنها را وادار به کار اجباری کنند. وقتی مردم دربرابر این ظلمها شورش میکردند، پاسخشان فقط کشتار و آتشزدن نبود، بلکه آنها را با شیوههای وحشیانهای مثل قطع اعضای بدن مجازات میکردند.
نیروهای لئوپولد برای سرکوب شورشهای مردم کنگو، دستهای آنها را (چه بزرگسالان و چه کودکان) میبریدند. سپس این دستها را به مقامات بالاتر خود میفرستادند تا نشان دهند که چطور شورشها را سرکوب کردهاند.
طبق برخی تخمینها، در دوران ۲۳ ساله حکومت لئوپولد بر کنگو، جمعیت این منطقه از ۲۰ میلیون نفر به ۸ میلیون نفر رسید.
اقدامات وحشیانه لئوپولد برای همیشه مخفی نماند و در نهایت اعتراضات عمومی در سراسر جهان و در خود بلژیک افزایش یافت. حتی مردم بلژیک که مستقیماً تحتتاثیر این ظلم و ستم قرار نداشتند، به رفتارهای شریرانه پادشاهشان واکنش نشان دادند.
مردم بلژیک آنقدر از رفتارهای پادشاهشان لئوپولد ناراضی شدند که او را مجبور کردند مستعمره کنگو را به دولت بلژیک تحویل دهد. بلژیک در سال ۱۹۰۸ کنترل کنگو را به عنوان «کنگوی بلژیک» به دست گرفت و تا سال ۱۹۶۰ که کنگو استقلال خود را بهدست آورد، بر آن حکمرانی کرد.
فروپاشی عصر برنز
حدود ۱۲۰۰ سال پیش از میلاد، اتفاقی وحشتناک در شرق مدیترانه رخ داد. دقیقاً نمیدانیم چه اتفاقی افتاد، اما آنقدر شدید بود که طی یک قرن، شهرها رها و دولتها نابود شدند و در برخی مناطق، برخی از سیستمهای نوشتاری ظاهراً هیچوقت دوباره مورد استفاده قرار نگرفتند.
فروپاشی عصر برنز پایان دورهای مهم و بزرگ در تاریخ باستان بود. پس از این رویداد، فقط مصر که وضعیت ضعیفتری پیدا کرده بود، از میان کشورهای بزرگ منطقه خاور نزدیک و مدیترانه به عنوان قدرت باقی ماند. به عبارت دیگر، بیشتر تمدنهای بزرگ آن زمان نابود یا به شدت تضعیف شدند. شهرهای کنعانی، امپراتوری هیتی، پادشاهی اوگاریت، یونان میسنی و بسیاری از کشورهای کوچکتر یا کمتر شناختهشده در جریان این آشفتگی بزرگ نابود شدند.
چگونه طوفان گردوغبار یکی از تمدنهای قدرتمند خاورمیانه را به زانو درآورد؟
دانشمندان از سرنوشت مرگبار یکی از تمدنهای بزرگ خاورمیانه پرده برداشتهاند که گویی بهواسطه عاملی عجیب یعنی طوفان گرد و غبار رقم خورده است.
پژوهشگران بر این باورند که مجموعهای از عوامل مختلف باعث فروپاشی عصر برنز شدهاند. طبق این دیدگاه، تغییرات اقلیمی و بلایای طبیعی، ناآرامیهای داخلی در جوامع و هجوم گروهی به نام «مردمان دریا» که اطلاعات کمی دربارهشان وجود دارد، اما به نظر میرسد بسیار ترسناک بودند، دست به دست هم دادند و باعث فروپاشی دولتها، تمدنها و شبکههای تجاری قدیمی شدند.
پس از فروپاشی عصر برنز، مدتها طول کشید تا هنر، تجارت و روابط دیپلماتیک دوباره به حالت قبلی خود بازگردند. تمدن و زندگی ادامه یافت، اما دیگر به بزرگی و شکوه گذشته نبود و سادهتر و کمتر درخشان شد.
جنگ پاراگوئه یا جنگ ائتلاف سهگانه
در جنگ اتحاد سهگانه (که به جنگ پاراگوئه هم معروف است)، کشور کوچک پاراگوئه که دسترسی به دریا نداشت، درمقابل همسایگان قدرتمند خود یعنی برزیل و آرژانتین قرار گرفت. در این جنگ، اروگوئه هم به آرژانتین پیوست و علیه پاراگوئه وارد جنگ شد.
در طول جنگ پاراگوئه (۱۸۶۴-۱۸۷۰)، جمعیت پاراگوئه به شدت کاهش یافت و به کمتر از نصف جمعیت قبل از جنگ رسید. در این جنگ تقریباً ۹۰ درصد از مردان پاراگوئهای کشته شدند. از ۲۲۱ هزار پاراگوئهای که در تابستان ۱۸۷۰ زنده مانده بودند، فقط ۲۸ هزار نفر مرد بودند.
فرانسیسکو سولانو لوپز، دیکتاتور پاراگوئه، از دخالت برزیل در امور اروگوئه ناراضی بود و علیه قدرت بزرگتر اعلام جنگ کرد. آرژانتین وقتی دید که میتواند از این وضعیت بهرهبرداری کند، به برزیل پیوست تا به پاراگوئه بفهماند که حتی اگر بزرگترین ارتش در آمریکای جنوبی را با ۵۰ هزار سرباز داشته باشد، هنوز نمیتواند قدرت بزرگ در سطح منطقه به حساب بیاید.
کشورهای برزیل، آرژانتین و اروگوئه به منظور شکست پاراگوئه، رودخانههای مهمی را که وارد پاراگوئه میشد، محاصره کردند و حملهای طولانی و تدریجی را آغاز کردند که مقاومت پاراگوئهایها را که تحت کنترل سختگیرانه لوپز قرار داشتند، به شکست ختم کرد. درنهایت، پایتخت پاراگوئه یعنی آسونسیون، سقوط کرد و لوپز حین تلاش برای رهبری یک شورش کشته شد.
برخی معتقدند پاراگوئه هیچگاه نتوانست بهطور کامل از آسیبهای جنگ اتحاد سهگانه بهبود یابد. این کشور جمعیت زیادی را از دست داد و بخشهایی از زمینهای خود را به کشورهای پیروز (برزیل، آرژانتین و اروگوئه) واگذار کرد. همچنین برای پرداخت بدهیهای عظیم جنگیاش، بسیاری از اراضی عمومیاش را فروخت.
هنوز هم حداقل ۱۴ درصد زمینهای کشاورزی پاراگوئه تحت کنترل منافع اقتصادی برزیل است. برخی کارشناسان معتقدند نرخ بالای خشونتهای جنسیتی و قوانین سختگیرانه سقط جنین در پاراگوئه به نوعی به تبعات جنگ اتحاد سهگانه برمیگردد. در آن زمان، مردان کمی که پس از جنگ باقی مانده بودند احساس میکردند قدرت کامل را در دست دارند و این نگرش هنوز هم در نسلهای بعدی آنها ادامه یافته است.
طاعون ژوستینین
در زمان شیوع طاعون سیاه که در قرون وسطی اروپا را در برگرفت، جهان برای بار چندم با همهگیری ویرانگر ناشی از طاعون خیارکی یا طاعون بوبونیک روبهرو شد.
در دهه ۵۴۰ میلادی، در زمانی که دوران باستان درحال پایان بود، بیماری مرگباری در مصر ظهور کرد و به سرعت ازطریق مسیرهای تجاری دریایی به قسطنطنیه (که پایتخت باقیمانده امپراتوری روم بود) رسید. آن بیماری که اکنون میدانیم طاعون بود، در طول ۲۰۰ سال بهطور مداوم در موجهای مختلف به اروپا و خاورمیانه سرایت کرد. بهترین سوابق موجود از اولین موج این بیماری مربوط به امپراتوری بیزانس است.
افرادی که به طاعون مبتلا میشدند، دچار تودههایی (تومورهای بزرگ و متورم در نواحی غدد لنفاوی) میشدند که ناشی از باکتریهایی بود که در غدد لنفاوی رشد کرده بودند. بهزودی، میزان مرگومیر از تلاشها برای کنترل شیوع بیماری یا دفن مناسب اجساد پیشی گرفت و کنترل وضعیت سخت شد.
بیش از ۶۰ درصد افرادی که به طاعون مبتلا شدند، جان خود را از دست دادند. به همین دلیل، امپراتور ژوستینین (که طاعون به نام او نامگذاری شده است) دستور داد اجساد را به صورت دستهجمعی بیرون از دیوارهای شهر دفن کنند، آنها را در برجها انباشته کنند و قایقهایی پر از مردگان را به دریا بفرستند و آتش بزنند. خود ژوستینین نیز به این بیماری مبتلا شد، اما از آن جان سالم به در برد.
طاعون ژوستینین بیشتر بر شهرهای پرجمعیت تأثیر گذاشت، اما به اندازه کافی در مناطق روستایی گسترش نیافت تا جمعیت یا تولیدات کشاورزی را کاهش دهد. برای چنین تأثیرات شدیدی، لازم بود طاعون سیاه رخ دهد که بسیار مرگبارتر بود.
قحطی بزرگ چین
وقتی درباره مائو تسه تونگ صحبت میکنید، باید به این موضوع نیز اشاره کنید که تلاشهای بیملاحظه او برای توسعه اقتصادی چین باعث گرسنگی و مرگ میلیونها نفر از مردم عادی این کشور در اواسط قرن بیستم شد. این تلاشها به دلیل سیاستهای نادرست و مدیریت ضعیف باعث فاجعهای انسانی شد.
استالین در برنامههای اقتصادی خود برای اتحاد جماهیر شوروی، بر صنایع سنگین تأکید داشت، بدون توجه به اینکه تصمیمات او به طور کلی باعث رنج و مشکلات زیادی برای مردم شوروی میشد. مائو نیز خواست مدل اقتصادی استالین را که به نظرش موفقیتآمیز بود، در چین پیادهسازی کند.
مائو سیاست یک گام بزرگ به جلو را درپیش گرفت؛ برنامهای اقتصادی که در آن کشاورزان (که وظیفه تولید غذا را داشتند) به بخشهای معدن و صنعت منتقل شدند.
از سال ۱۹۵۹، مردم روستا از امکان کشت غذای خود محروم شدند و غلاتی که تولید میشد، به شهرها و گروههای حاکم ارسال میشد. علاوهبراین، پروژههای صنعتی جدیدی که راهاندازی شدند، محصولات بیکیفیت مانند آهن مذاب تولید میکردند. این وضعیت باعث شد آسیب بیشتری به مردم و اقتصاد وارد شود.
خشکسالی سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۶۱ وضعیت را وخیمتر کرد. چین برای مقابله با کمبود غذا، غلات وارد کرد و برخی از تغییرات اقتصادی را در سال ۱۹۶۱ به حالت قبل برگرداند، اما در طول دو سال قحطی که بهخاطر سیاستهای نادرست ایجاد شده بود، ۱۶٫۵ تا ۴۰ میلیون نفر از گرسنگی جان خود را از دست دادند.
برآورد تعداد مرگهای ناشی از قحطی به دلایل مختلفی متفاوت است، یکی از این دلایل کنترل شدید اطلاعات توسط دولت چین است که باعث میشود این موضوع بهندرت بهطور عمومی در چین مطرح شود. حتی افرادی که از خارج از چین بودند، تا زمانی که گزارش سرشماری در سال ۱۹۸۲ منتشر نشده بود، نمیتوانستند تعداد دقیق مرگها را برآورد کنند.
در سالهای اخیر، پژوهشگران چینی شروع به تحقیق درباره قحطی کردهاند و تاریخهایی را از کسانی که جان سالم به در بردهاند، جمعآوری کردهاند. برخی از این تحقیقات اکنون به زبان انگلیسی نیز منتشر شده و در دسترس است.
قحطی بزرگ ۱۳۱۵
کشاورزان انگلیسی در قرون وسطی به طور معمول میتوانستند به ازای هر دانه غلاتی که میکاشتند، هفت دانه برداشت کنند. اما در سال ۱۳۱۵، به دلیل شرایط آبوهوایی نامساعد، به ازای هر دانهای که میکاشتند، تنها نصف دانه برداشت میکردند. این وضعیت باعث کاهش شدید تولید غلات و درنتیجه قحطی شد.
شرایط آبوهوایی سرد و مرطوب که باعث قحطی شد، به مدت دو سال در بسیاری از مناطق اروپایی مانند بریتانیا، فرانسه، امپراتوری مقدس روم، اسکاندیناوی، لهستان و روسیه ادامه داشت. اما کشورهای ایبریایی (شامل اسپانیا و پرتغال) و ایتالیا که آب و هوای آفتابیتری داشتند، تحت تاثیر این شرایط قرار نگرفتند.
شاه انگلستان، ادوارد دوم که بیشتر به خاطر این که چند سال بعد توسط همسرش از سلطنت برکنار شد معروف است، تلاش کرد با ثابت نگهداشتن قیمتها، از افزایش بیرویه قیمت غذاهایی که باقی مانده بود، جلوگیری کند تا مردم عادی قادر به خرید آنها باشند، اما این تلاش ثمری نداشت.
پس از دو سال پیاپی که برداشت محصول موفقیتآمیز نبود، قحطی سال ۱۳۱۵ یکی از بزرگترین قحطیها در تاریخ جهان شد. حتی افراد ثروتمند نیز تحت تأثیر قرار گرفتند، زیرا اقتصادی که آنها را حمایت میکرد، بدون تولید غذا قادر به ادامه فعالیت نبود.
حتی اسقف اعظم کانتربری مجبور شد گنجینههای خود را بفروشد تا بتواند زنده بماند. رطوبت مداوم باعث شیوع بیماریها در میان حیوانات شد و برخی از مناطق ساحلی کشورهای پست (مانند هلند و بلژیک) رها شدند، زیرا مردم ترجیح میدادند حداقل در شرایط خشک از گرسنگی بمیرند. رطوبت هوا بهحدی بود که نمیشد گوشت را بهطور مناسب با نمک نگهداری کرد.
معمولاً برآوردهای دقیقی از تعداد افرادی که در دورانهای پیشامدرن (غیر از پادشاهان یا افرادی که به آنها نزدیک بودند) جان خود را از دست دادهاند وجود ندارد، اما ممکن است حدود ۵ درصد جمعیت انگلستان در سالهای گرسنگی آن دوران جان خود را از دست داده باشند.
بحران گرسنگی و کمبود منابع غذایی ممکن است باعث شده باشد طاعون سیاه که حدود ۳۰ سال بعد رخ داد، شدیدتر و کشندهتر باشد؛ بدین صورت که باعث ضعف مردم شده و آنها را دربرابر بیماریها آسیبپذیرتر کرده باشد.
کودکانی که در دوران کودکی گرسنگی شدیدی را تجربه میکنند، سیستم ایمنی ضعیفتری نسبتبه همسالان خود دارند که همیشه به خوبی تغذیه میشوند. بنابراین، افرادی که در دوران کودکی از قحطی جان سالم به در بردهاند، ممکن است در بزرگسالی نسبت به بیماریهایی مانند طاعون، آسیبپذیرتر و بیشتر در معرض خطر قرار گرفته باشند.
فروپاشی دوره طلایی مایاها
مردم مایا در آمریکای مرکزی یکی از پیچیدهترین جوامع فرهنگی را در دوران پیش از تماس با اروپاییها پایهگذاری کردند. آنها شهرهای سنگی ساختند که هنوز هم پابرجا هستند و آنها را با نقاشیهای دیواری و نوشتارهای تصویری پوشاندند که به محققان امکان میدهد بخشهایی از تاریخ طولانی آنها را پس از قرنها دوباره بازسازی کنند. جالب اینجاست که آنها این همه پیشرفت را بدون استفاده از چرخ انجام دادند.
در بازه زمانی بین سالهای ۷۵۰ تا ۹۵۰ میلادی، فرهنگ درخشان مایا دچار افول و فروپاشی شد. مردم مایا همچنان زنده ماندند، اما شهرها را رها کردند. نظریههای زیادی برای توضیح فروپاشی مایا مطرح شده؛ اما سوال اصلی این است که چگونه یک جامعه پیشرفته، با سواد و ثروتمند ممکن است بهطور ناگهانی دچار فروپاشی شود؟
مدعی اصلی همان شمشیری است که هماکنون بر سر ما نیز آویخته است: تغییرات اقلیمی که به بیثباتی سیاسی منجر میشود. به نظر میرسد خشکسالیهای شدید که منطقه را تحتتأثیر قرار دادند، ممکن است باعث شده باشد مردم برای یافتن زمین حاصلخیز یا غذا فرار کنند یا علیه طبقه حاکم دست به شورش بزنند. پایان ناگهانی این تمدن باید بهعنوان هشداری در برابر غرور و خودخواهی انسانها باشد. اگر یکبار چنین چیزی اتفاق افتاده، ممکن است دوباره هم رخ دهد.
مرگ سیاه
طاعون سیاه هنوز برای مردم امروزی جالب است، چون در مقایسه با سایر اتفاقات پیش از دوران مدرن، اطلاعات زیادی از آن وجود دارد و به خوبی مستند شده است.
طاعون بوبونیک که احتمالاً از چین یا آسیای درونی شروع شده، با سرعت نسبتاً کندی در سراسر اوراسیا گسترش یافت. این بیماری ابتدا به بندری در دریای سیاه رسید، از آنجا با کشتی به ایتالیا رفت و سپس در تمام اروپا پخش شد.
طاعون بهوسیله موشهایی که عاشق زندگی در شهرها و خوردن باقیماندههای غذا بودند، پخش میشد. این بیماری در شهرها شدیدتر بود و محلههای نزدیک صومعهها و دیرها، باعث میشد بیماری سریعتر پخش شود.
یکی از ملکههای آراگون، یک پادشاه کاستیل و یک شاهزاده نوجوان انگلیسی که در راه عروسیاش بود، ازجمله افراد مهمی بودند که به طاعون مبتلا شدند و جان خود را از دست دادند. این افراد با حدود ۴۰ تا ۶۰ درصد از جمعیت اروپا که به طاعون مبتلا شدند، همراه شدند.
طاعون در طول قرون بعدی بهطور متناوب بازمیگشت و آخرین شیوع ترسناک آن بین سالهای ۱۶۶۵ و ۱۶۶۶ در لندن رخ داد که ۱۵ درصد از جمعیت پایتخت انگلیس را به کام مرگ کشاند.
طاعون سوم پس از طاعون ژوستینین و طاعون سیاه، زمانی شروع شد که شیوعی کند در چین به هنگکنگ در سال ۱۸۹۴ رسید. این بیماری سپس در بسیاری از نقاط جهان منتشر شد و بهویژه در هند خسارات زیادی وارد کرد. طاعون پس از مدتی فروکش کرد، اما تا سال ۱۹۵۹ کاملاً از بین نرفت.
قحطی بزرگ اوکراین یا هولودومور
پس از فروپاشی امپراتوریهای اتریش و روسیه به دنبال جنگ جهانی اول، دولت مستقل اوکراین برای مدت کوتاهی شکل گرفت. اتحاد جماهیر شوروی که تحت رهبری روسیه بود، خیلی زود دوباره خواستار گسترش قدرت خود، بهویژه بر کییف شد و دولت اوکراین را تا پایان سال ۱۹۲۱ بهطور اجباری به شوروی ملحق کرد.
لنین به اوکراینیها اجازه داد تا حدی فرهنگ و امور محلی خود را در اختیار داشته باشند، اما این وضعیت با روی کار آمدن جوزف استالین به پایان رسید. استالین که اهل گرجستان بود (منطقهای با فرهنگ متفاوت که تحت سلطه روسیه بود)، میخواست اوکراین را تسلیم کند تا نتواند در آینده مستقل و از روسیه جدا شود.
استالین با اعمال سهمیههای بسیار بالا برای تولید گندم، محدودکردن حرکت مردم در داخل کشور و صادرات مواد غذایی به سایر بخشهای شوروی، موجب قطحی در اوکراین شد. او حتی روستاهایی که نتوانسته بودند اهداف غیرواقعی را برآورده کنند، محاصره کرد. تا ژوئن ۱۹۳۳، روزانه ۲۸ هزار نفر از مردم اوکراین به خاطر گرسنگی جان میدادند و حدود ۱۳ درصد جمعیت کشور احتمالاً کشته شدند.
از دهه ۱۹۵۰، بیشتر تاریخنگاران قحطی هولودومور را بهعنوان نسلکشی شناختهاند. اما مقامات روسی همچنان منکر این موضوع هستند که این قحطی بهطور عمدی و با هدف خاصی ایجاد شد.
انتهای پیام