مهمانی ده هشتادیها در خانه مادر شهید گمنام
همشهری آنلاین-سیده کلثوم موسوی: عجب مهمانی شده است. در واپسین روزهای اسفند ۱۴۰۳ سفره محبت مادری از جنس نور و رحمت، در لحظات نزدیکی آسمان به زمین، هنگام افطار، برای جمعی از نوجوانان منطقه ۱۴ پهن شده است. دیداری که از یک طرف شکوه و وقار بود، محبتی زلال و و از دیگر سو ارادتی خالص. به پشتوانه خون شهدا، ثمره این دیدار، انگیزه برای نوجوان خوشه چین از این خوان محبت و تلاش برای آیندهای وطن است.
میزبان مادر شهید چشم به راه علی سرجوقیان و مهمان، عده از دختران و پسران نوجوان دهه هشتادی هستند. ذوق مادر را میتوان از چشمانش فهمید. در همان شروع مهمانی بچهها از دردانه مادر میپرسند و فاطمه زهره وند با دل شکسته اینطور تعریف میکند: «سال ۴۸ علی در محله نظام آباد به دنیا آمد. چند سال بعد به محله پاسدار گمنام آمدیم. از همین جا به خدمت سربازی رفت. علی در دهلران خدمت میکرد که جنگ شروع شد. رادیو اعلام کرد که در دهلران درگیرها شدید شده. دلشوره گرفتم و بیخبری از علی امان مان را بریده بود. روزهای بیخبری ما از همان موقع شروع شد.»
مادر ادامه می دهد: «مرتب به معراج شهدا سرمی زدیم. مناطق جنگی میرفتیم اما خبری نشد که نشد. چه شبهایی که تا صبح درب خانه باز بود و حیاط را نگاه میکردم تا شاید علی از در بیاید. پدرش تا صبح در کوچه قدم می زد و انتهای کوچه را نگاه می کرد. سالها همینطور گذشت و پدر علی به رحمت خدا رفت. فقط می گویم خدایا آخر عمری خبری یا نشانی از علی بیاید تا آرام بگیرم.»
صحبتهای این مادر دلشکسته فضا را متاثر کرده و ناخواسته اشک در چشمان بچهها جمع میشود. مادر اما برای گفتن از دردانهاش مصمم است: «دختری را دوست داشت و قرار بود بعد از سربازی، دامادش کنیم. اما علی روی دلبستگیهایش پا گذاشت و رفت و ما ماندیم و حسرت دامادی او. بچه های عزیزم! شهدا از مال، جان و دلبستگی هایششان برای این وطن گذشتند.» اشکها بیمهابا جاری میشود. مادر با چند بیت شعر دلها میلرزاند: «کجا رفتی علی ترمه پوشم؟/کجا رفتی کلید عقل و هوشم؟/ تو که رفتی نگفتی چون کنم من؟/در این غربت نگاه وَکی کنم من؟ اینجا علی جوابم را میدهد و میگوید: مامان من رفتم نگاه بر صبر ترکن/ جوانان را که دیدی یاد من کن!»
با گوشه روسری اشکهایش را پاک کرده و نگاهی به نوجوانهایی که دورش حلقه زدند میکند و میگوید: «یعنی می شود یک روز از علی خبر بیاورند؟ پسر باگذشتی بود. به همسایهها کمک میکرد. کپسول گاز و پیت نفتشان را پر میکرد و به خانهشان میبرد. در یک کمپرس سازی کار میکرد. میخواست برگردد و کمک حال پدر باشد رفت و دیگر برنگشت. یک روز که رفته بودیم کرمانشاه گفتم علی دوست دارم با لباس کردی عکس بگیری، چون پدرم کرد بود. روزهای آخر بود که از دوستانش در سنگر لباس کردی گرفته بود و برایم عکس فرستاد. این عکس همدم ۴۵ سال چشم انتظاری من شده!»
در ادامه مادر که از دیدار با نوجوانان جانی دوباره گرفته، رسم مادری را بجا آورده و از میان صفحات قرآن اسکناس های متبرک به تک تک مهمان ها عیدی می دهد. کم کم نزدیک اذان مغرب که می شود بچه ها دست به کار می شوند. چند نفر از دخترها در آشپزخانه حلیم در پیاله ریخته و سبزی و پنیر در بشقاب ها می گذارند. پسرها هم سفره را پهن کرده و نان و چایی داغ می چینند. مادر با ذوق به آنها نگاه می کند و با اصرار مهمان ها بالای سفره می نشیند. وقت اذان که می رسد دعای خیر مادر حال و هوای جمع را عطرآگین می کند.
گفتنی است، در این دیدار اکبر خونویی معاون فرهنگی سازمان هنری شهرداری تهران و علی دستمالچی رئیس فرهنگی هنری منطقه ۱۴ و رئیس فرهنگسرای اخلاق، عباس چمنی معاون فرهنگی فرهنگسرای اخلاق نیز حضور داشته و نوجوانان را در این بزم همراهی میکردند. دستمالچی در حاشیه این مراسم از این دیدار معنوی اینطور می گوید: «امیدوارم این دیدار انگیزه دوچندانی برای بازدیدهای بعدی نوجوانان باشد. تمام سعی ما براین است که نوجوانان با دیدار از خانواده شهدا برای ایران فردا و رسیدن به قله های آرمانی آینده ای روشن داشته باشند و در کنار خانواده های شهدا مشق عشق کرده و سلوک شهدا الگوی زندگیشان باشد.»